دل من دیر زمانی است که می پندارد:
دوستی نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظریفی دارد،
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را، دانسته بیازارد.
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار
دانه هایی است که می افشانیم
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید،
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید،
آن چنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نیازت سازد، از همه چیزو همه کس.
زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست.
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت.
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد.
رنج می باید برد،
دوست می باید داشت.
با نگاهی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به آواز بلند:
شادی روی تو
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه
عطرافشان
گلباران باد.
(فریدون مشیری)
سلام.
خیلی وقته سر نمی زنی.
...
سلام انتخاب خوبو دلپذیری بود از محبوبترین شاعر ی که همیشه دوستش داشتم وشعر کوچه او برام لبریز خاطراتی خوشه
امید که شادوموفق باشید
آشیانه شعر انتظار حضور گرم شما را میکشد
به روزم
ای دیده به دیدار تو شاد؟؟؟
سلام امیر .. ممنون که سرزدی .. شعر خوبیه عروسک وار باش
لینک نذاشتی!!!!!
http://poetriman.blogsky.com/
این شعر که خیلی شعر قشنگیه . اون مطلب خودکشی هم خیلی جالب تجزیه و تحلیل کرده بودی !