شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شمارش معکوس

نفس کشیدن که آغاز کردیم ، شمارش معکوس مان نیز آغاز شد ... شمارش معکوس برای زبان باز کردن ، شمارش معکوس برای راه رفتن ، شمارش معکوس برای دندان در آوردن ! شمارش معکوس برای مدرسه رفتن ، شمارش معکوس برای دیپلم گرفتن ! شمارش معکوس برای دانشگاه رفتن ، شمارش معکوس برای فارغ التحصیلی ، شمارش معکوس برای یافتن شغل ! شمارش معکوس برای نخستین حقوق ، شمارش معکوس برای ازدواج ، شمارش معکوس برای بچه دار شدن ، شمارش معکوس برای ... و همینطور شمارش هایِ معکوس مان از اینجا تا بی نهایت ادامه پیدا کردند ... اگر خوب دقت کنیم متوجه می شویم این تسلسل ِ شمارش های معکوس ، چرخه ی توقف ناپذیری ست که حتی پس از مرگ نیز از حرکت باز نمی ایستد ... ولی ... ولی تنها اتفاقی که در بندِ هیچ شمارش معکوسی نیست "عشق" است ... عشق بی هیچ شمارش معکوسی ناگهان اتفاق می افتد ... درست زمانی که انتظارش را نمی کشیم می بینیم از یک تا صَدِمان همه در "او" خلاصه می شود و بس ...

 

پ.ن.1: ای وجود درون من، مرد ﺑﯽنظیر و استواری ﺑﺎش.

پ.ن.2: هر طرف آیاتی از خوشحالی است . زین میان جای او تنها خالی است ...

این پست باز انتشار شده از وبلاگ  شمارش معکوس می باشد

 

نظرات 8 + ارسال نظر
خانومِ میم دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 http://66-64.blogsky.com/

عآلی

متشکرم

فرشته بانو! دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 17:28 http://setare-shab,blogfa.com

سلااااااااااام
آپمممممممممم!
منتظر حضور گرررمت!

علیک سلام
میام

ف.ز دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:55 http://antzarmarg.persianblog.ir

سلام ممنونم که به وبم سرزدی وبلاگت عالیه وقت کردی دوباره بهم سربزن

خواهش میکنم.
باز هم میام

مریم دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:03



من شمارش معکوسهایی دارم که هیچ کس نداره ...

راستی عیدتون مبارک...



عید بر شما هم مبارک باشد.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:59


تو را ای گل کماکان دوست دارم / به قدر ابر و باران دوست دارم

کجا باشی کجا باشم مهم نیست / تو را تا زنده هستم دوست دارم

ممنونم از لطفتون؟

اسم و آدرستون؟

مبینا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 http://http:/www.violetaseman.blogfa.com

دستانم بوی گل میداد..
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند....
اما هیچ کس نگفت شاید گلی کاشته باشم......

ممنونم از حضورتون

سما سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:45

ﻋﮑﺲ ﻗﺸﻨﮕﯽ بود

متشکرم

سما سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:49

ﻭ ﻣﺘﻦ ﻫﻤ ﻗﺸﻨﮕ بود

و مجددا تشکر میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد