یک کلام...
حراج کردم... یک کوله بار اندیشه... یک بغل یکدندگی... شرمی ناز...و یک دل دماغ سوخته !!!
یا زهزا... تمام هویتم رو فراموش کردم... می خوام تولد دوباره ام رو در ن...
....ناتمام
زندگی کوتاه است وانرژی محدود، بسیار محدود .
وبا این انرژی محدود ، ما باید نامحدود را بیابیم،
با این زندگی کوتاه ما با ید ابدیت را بیابیم .
چه وظیفه خطیری !
چه چالش بزرگی!
پس بیا و به خاطر مصائب بی اهمیت نگرانی به خود راه نده...
بی مقدمه...
امروز با آقا مجید حرف زدم... و بدون هیچ ملاحظه ای گفت : نه !!!
البته من خودم این موضوع رو فهمیدم... یعنی حدس زدم...
حالا نمی دونم باید چیکار کنم...
- توکل ؟!!!
- باز هم ملاحظه ؟!!!
- گذشت ...
و یا برخورد ؟!!!
ولی به هر حال فرصت اندکی برای تصمیم گیری هست... کمتر از ۴ روز ...
منتظر نتیجه باشید... عکس العمل آقا مجید برام مهمه ...
نابینایی در دره خاموشی نشسته ، نسیم بهاری را تنفس میکند نسیم یکباره بوی نخستین بنفشه را که شکفته است به مشام او میرساند . برای چیدن آن گل بر میخیزد و تا شب آنرا می جوید و احساس نمی کند که با این رفتار دیوانه وار خود مدتی است آنرا در زیر یای خود له کرده است !!!
کرگدنها دشمن ندارند؛ دوست هم ندارند تنها سفر میکنند و اگر سر حوصله باشند اجازه میدهند که پرندگان کوچک رویشانه شان بنشینند و شکارهای کوچک خودشان را بیابند، اما کرگدنها نه شکار میکنند و نه شکار میشوند. خوراکشان علفهای خودرو است و سیب ترش ....کرگدنها رو به انقراضاند و جز سوسکها و یکی دو جانور دیگر تنها موجوداتی هستند که از عهد دایناسورها تا امروز دار وجود را تاب آوردهاند؛ صبور و منتظر و تنها و کمی افسرده. کرگدنها پوست کلفتی دارند که قدرت تحمل سختیها را برایشان هموار ساخته، اما در عوض دل نازکی دارند که به آه مظلومی در دلِ سیاه شب در اعماق جنگل میشکند و اگر خوب دقت کنید داخل گودی چشمان کم سویشان کیسه اشکی است که صورت پرچین و چورکشان راتر میکند... کرگدنها نه میتوانند به چپ نگاه کنند و نه به راست و نه به پشتسر. شاید در فراروی خویش هم افقی نبینند
مطلب ارسالی از دوست عزیزم ؛ مهندس سیامک سلیمی
چشم خشکیده به ناودون کوچه حسادت می کنه
ما به بغض سمج گفته بودیم ابر بهاریم...
نگذار که همه چی رو برات گریه کنم
آخه نمی تونم
وقتی نیستی هفت روز هفته حکم جمعه را دارند !
مثل امروز...
*****
نه تکراری شده ای ، نه خسته کننده
شاید
به حرمتت سکوت کرده ام...
من هنوز هستم...
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
از اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که سکوت خانه دلتنگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم