شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

بی مقدمه

 

یک کلام...

حراج کردم... یک کوله بار اندیشه... یک بغل یکدندگی... شرمی ناز...و یک دل دماغ سوخته !!!

یا زهزا... تمام هویتم رو فراموش کردم... می خوام تولد دوباره ام رو در ن...

....ناتمام

باز هم انتظار...

 

زندگی کوتاه است وانرژی محدود، بسیار محدود .

 وبا این انرژی محدود ، ما باید نامحدود را بیابیم،

با این زندگی کوتاه ما با ید ابدیت را بیابیم .

 چه وظیفه خطیری !

چه چالش بزرگی!

پس بیا و به خاطر مصائب بی اهمیت نگرانی به خود راه نده...

حرف حساب

 

بی مقدمه...

امروز با آقا مجید حرف زدم... و بدون هیچ ملاحظه ای گفت : نه !!!

البته من خودم این موضوع رو فهمیدم... یعنی حدس زدم...

حالا نمی دونم باید چیکار کنم...

     - توکل ؟!!!

     - باز هم ملاحظه ؟!!!

    - گذشت ...

و یا برخورد ؟!!!

ولی به هر حال فرصت اندکی برای تصمیم گیری هست... کمتر از ۴ روز ...

منتظر نتیجه باشید... عکس العمل آقا مجید برام مهمه ...

 

 

برخیز و ثابت کن ...

ابری نیست
چشمها می بارند
خاکی نیست دردها می کارند
رودی نیست
عشقها میمیرند

تو ؛
برخیز و ثابت کن که تو زنده ای... من زنده ام... ما زنده ایم..
ای همه تو...
برخیز سید ما ... قیام کن...
ای نگاهم روبرویت !!!

دیوانه ...

نابینایی در دره خاموشی نشسته ، نسیم بهاری را تنفس میکند نسیم یکباره بوی نخستین بنفشه را که شکفته است به مشام او میرساند . برای چیدن آن گل بر میخیزد و تا شب آنرا می جوید و احساس نمی کند که با این رفتار دیوانه وار خود مدتی است آنرا در زیر یای خود له کرده است !!!

نمیشود ...

 
تو ماه را
 
بیشتر از همه ما دوست می داشتی
 
و حالا
 
ماه هر شب
 
تو را به یاد من می آورد
 
می خواهم فراموشت کنم
 
اما
 
این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمی شود
 

مظلوم کرگدن...

کرگدن‌ها دشمن‌ ندارند؛ دوست‌ هم‌ ندارند تنها سفر می‌کنند و اگر سر حوصله‌ باشند اجازه‌ می‌دهند که‌ پرندگان‌ کوچک‌ روی‌شانه‌ شان‌ بنشینند و شکارهای‌ کوچک‌ خودشان‌ را بیابند، اما کرگدن‌ها نه‌ شکار می‌کنند و نه‌ شکار می‌شوند. خوراکشان‌ علف‌های‌ خودرو است‌ و سیب‌ ترش‌ ....کرگدن‌ها رو به‌ انقراض‌اند و جز سوسک‌ها و یکی‌ دو جانور دیگر تنها موجوداتی‌ هستند که‌ از عهد دایناسورها تا امروز دار وجود را تاب‌ آورده‌اند؛ صبور و منتظر و تنها و کمی‌ افسرده. کرگدن‌ها پوست‌ کلفتی‌ دارند که‌ قدرت‌ تحمل‌ سختی‌ها را برایشان‌ هموار ساخته، اما در عوض‌ دل‌ نازکی‌ دارند که‌ به‌ آه‌ مظلومی‌ در دلِ‌ سیاه‌ شب‌ در اعماق‌ جنگل‌ می‌شکند و اگر خوب‌ دقت‌ کنید داخل‌ گودی‌ چشمان‌ کم‌ سویشان‌ کیسه‌ اشکی‌ است‌ که‌ صورت‌ پرچین‌ و چورکشان‌ راتر می‌کند... کرگدن‌ها نه‌ می‌توانند به‌ چپ‌ نگاه‌ کنند و نه‌ به‌ راست‌ و نه‌ به‌ پشت‌سر. شاید در فراروی‌ خویش‌ هم‌ افقی‌ نبینند

 

مطلب ارسالی از دوست عزیزم ؛ مهندس سیامک سلیمی

ابر بهار

چشم خشکیده به ناودون کوچه حسادت می کنه
ما به بغض سمج گفته بودیم ابر بهاریم...

 

نگذار که همه چی رو برات گریه کنم

آخه نمی تونم

من هنوز هستم...

وقتی نیستی هفت روز هفته حکم جمعه را دارند !

مثل امروز...

*****

نه تکراری شده ای ، نه خسته کننده

شاید

به حرمتت سکوت کرده ام...

 

من هنوز هستم...

 

رفتی و ندیدی

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

 

از اشک تمام کوچه را تر کردم

 

وقتی که سکوت خانه دلتنگم کرد

 

وابستگی ام را به تو باور کردم