شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

یا حسین

میگویند شیشه ها احساس ندارند
اما وقتی روی شیشه بخار گرفته نوشتم
حسین جان دوستت دارم
............آرام گریست...........

عشق محال

 

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود

یکی مثل من عاشق یکی مثل تو بود

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود

یکی مثل من عاشق یکی مثل تو بود

 

اومد که فریاد بزنه

      اما دیگه نایی نداشت....

           خواست بمونه پیشش ولی...

                    تو قلب اون جایی نداشت !

 

آی دختره !

      آی بیوفا !!!

            آی تو که تنهام میذاری...

تو قاب عکست جای من عکس کیو می خوای بذاری ؟!!

 

برو برو که مثل تو ، زیاده تو دنیا واسم

                        برو برو ولی بدون که تا ابد

..........................جایی نداری تو دلم !

 

زدم به سیم آخر و گفتم ولش کن ، بی خیال

     اوون واسه من یار نمیشه !  بی خیال این عشق محال !

 

گفتم تو مرام ما منت کشی نیست با مرام  !

                         می خواد بره خب به درک  !

                                                  همینه که هست !

 

                                              ختم کلام !!!

 

 

اگه دلم خیلی تنگ میشه برات منو ببخش

اگه نگام گم میشه تو شهر چشمات منو ببخش

منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمرم

اگه همش پیش همه بهت میگم دوست دارم

منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم

منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب می بینم

منو ببخش اگه تو رو می سپرمت دست خدا

اگه پیش غریبه ها به تو میگم شما

منو ببخش اگه پیش چشمای تو خیلی کمم

تو یه فرشته ای و من خیلی باشم یه آدمم

منو ببخش اگه فقط می خوام بشی مال خودم

منو ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم

کارگر ساده

وقتی این جمله رو در محل کارم دیدم متعجب شدم

به یک کارگر کاملا  ساده! نیازمندیم!


پرسیدند : یعنی چی؟ این کجاش تعجب داره!؟
                  این جمله رو دائم این ور و اون ور میبینیم!


باید توضیح بدهم که علائم دستوری مثل  ! ؟ :  معنی دارد ٬
حتی گاه معنی جمله را تغییر میدهد.

بهتره واضح تر بنویسند:
 

به یک کارگر ساده ! خیلی ساده! اصلا هالو!! په په!
 که بشود حق اونو خورد نیازمندیم!


                                                                                                                  حالاخوب شد!؟

عقاب

 مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت . عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد . در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند ؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز می کرد .

سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد .

روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید . او با شکوه تمام ، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد .

عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید : « این کیست ؟»

همسایه اش پاسخ داد : « این یک عقاب است . سلطان پرندگان . او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. »

عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد . زیرا فکر می کرد یک مرغ است

خط فاصله (-)

 

نام دیگر خط " فاصله"   ٬  خط  " تیره "  است و چه با مسماست. 

علامت تاسف نداریم به ناچار از علامت  تعجب استفاده میکنم.

!!!!!!!

فاصله،

آنچنان هم که می گویند دور نیست

گاهی چنان به من نزدیکی و

گاهی چنان دور

که محو بودنم در تو عجیب نیست

از دلم تا دلت راهی نیست

تو مرا بخواه تا بدانی

فاصله ها بی معنی است ..


 

صدایت می زنم... بشنوصدایم

 زلال ترین سلام ها نثار خالقم

 بار خدایا من انسانم به آنگونه ای که تو آفریدی . نمی توانم مثل فرشتگانت پاک و آسمانی باشم . گاهی   فریب می خورم و گاهی فریب میدهم . گاهی ناشکر می شوم و گاهی خودخواهی وجودم را فرا می گیرد . اما همیشه همیشه همیشه پشیمان می شوم و به سوی تو باز می گردم چون آغوش تو همیشه باز است .پروردگارا می دانم که دعا سرنوشت بد را از ما دور می سازد. پس این بار نیز دست نیاز را به درگاه تو دراز می کنم و از کسی خواسته هایم را طلب می کنم که هیچ گاه بر سرم منت نمی گذارد . آرزوهایم را به تو می گویم . به تو که همیشه دوست منی . عاشق تر از همیشه سر بر آستان ملکوتیت می گذارم و در دل دعا می کنم و از تو می خواهم که اگر به صلاح است دعایم را مستجاب کنی.

تو هم بخون...

این ضجه مخاطب می خواد..هر چی این چرخو می چرخم..باز سر می رسه و سوزنش گیر می کنه..فقط این بند و بساط بزرگتر می شه..و گردش ستایشگرایانه دیرتر به سر می رسه..دیرتر و سنگین تر..و نه عمیق تر..که این قوطی پر شده..و فقط لغزش روی لبه های نا صاف نا منظم می مونه..آدم تو خواستناش خودشو وسط می ذاره..می شوره و به حراج می ذاره..و از بین این همه عضو بو گندو دستشه که بیرون می مونه.. مگه تو این سرداب چه می شه کرد؟ شوکران کوفتی..انقدر ناخالصی داره که فقط نیم نگاه دردناکی از به هم درنوردیدگیمو عق می زنم..همه چیزو می شه تویه خط خلاصه کرد..یه برش تمیز کوتاه..اما تموم نمی شه..چوب خطمون هنوز جا داره.. و اینا اگه از سبک سریم نیست نمی دونم از چیه..و شاید فرصت برسه..فعلا که تو این قمار دستمو رو کردم..شرطمو باختم و منتظر ترحم موجود ناشناخته گاه ناپدیداری نشستم..به همین پستی..روی سطح این همه کثافت..

فقط یک دقیقه!

فقط یک دقیقه!

هر روز صبح یک دقیقه وقت برای خودتان کنار بگذارید ، بنشینید و فکر کنید.

یک دقیقه وقت بگذارید و کار کوچکی برای ارج نهادن به خود انجام دهید.

یک دقیقه وقت بگذارید و بر آن شوید که امروز را از افسوس های گذشته و دلواپسی های آینده پاک کنید.

یک دقیقه وقت بگذارید و فکر کنید یک مورد نگران کننده تا چه اندازه ارزش غصه خوردن و تنش عصبی دارد.

یک دقیقه وقت بگذارید و نگذارید که چیزهای کوچک شادمانی شما ر ا بر هم بزند.

یک دقیقه وقت بگذارید و اثرات حرف های غیر منصفانه را از بین ببرید.

یک دقیقه وقت بگذارید تا از افکار منفی خلاص شوید.

یک دقیقه وقت بذارید و تجربه ای لذت بخش را به خاطر بیاورید.

یک دقیقه وقت بگذارید تا به تمدید اعصاب بپردازید.

یک دقیقه وقت بگذارید تا به خاطر آورید که همه دنیا علیه شما نیست.

یک دقیقه وقت بگذارید و تصمیم بگیرید که از هیچ کس انتظار تشکر نداشته باشید.

یک دقیقه وقت بگذارید و بر آن شوید که اجازه ندهید کسی در شما احساس حقارت به وجود بیاورد.

و بالاخره آخرین دقیقه روز خود را به این اختصاص دهید که تصمیم بگیرید به هیچ وجه در مورد آنچه دیگران ممکن است درباره شما بگویند یا فکر کنند نگران نباشید.

همش شد 13 دقیقه!