شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

زندگی وار

دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده
- سواد داری؟ (چه ربطی داشت؟؟؟(
- نوچ نوچ
… …
- بی سوادی؟
- نوچ نوچ
- پس تو خر من هستی!!!!!!!!!!!!

و به این ترتیب ما بزررگ شدیم به صورت اسکول وار

زندگی

چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ». رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم !!!

به کیانی بگو زودتر راه بیفته... اوهوی...صدامو داری؟!!!

... خیلی دیر کردی عزیزم ... الانه دقیقا سه تا کنت بلند و یه بهمن کوچیکه که منتظرتم ...


پ.ن: کیانی راننده اتوبوسه

دو کلمه حرف حساب

پدرم می گوید: کتاب !

ومادرم می گوید: دعا !

ومن خوب می دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید.....

شب در چشمان من است، به سیاهی چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است، به سفیدی چشمان من نگاه کن!

شب و روز در چشمان است، به چشم هایم نگاه کن!

پلک اگر فرو بندم ، جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

تو...اما...حق نداری!

خورشید حق دارد....

خروس حق دارد.....

ساعت حق دارد.......

یک روز تا ظهر بخوابد.....تو...اما...حق نداری بوسه ی صبحگاهی مرا فراموش کنی...و مرا بی عطر یاس و لبخند به اداره بفرستی....

 

پ.ن:یاس دختر عزیزم می باشد.

قرار عاشقانه ...

پیرمرد به همسرش گفت بیا به یاد گذشته های دور، به محل قرارمان در جوانی برویم. من میروم تو کافه منتظرت می مانم و تو بیا سر قرار. بعد بنشینیم و حرفای عاشقانه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت، دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد!
وقتی به خانه برگشت دید پیرزن توی اتاق نشسته و گریه می کند.
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکهایش را پاک کرد و گفتبابام نذاشت بیام


اشپیل

یارو زبونش می‌گرفته، میره داروخونه می گه: آقا "اشپیل" داری؟

کارمند داروخونه می گه: "اشپیل" دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: "اشپیل" !

کارمنده می گه: والا ما تا حالا "اشپیل" نشنیدیم. چی هست این "اشپیل

یارو می گه: بابا "اشپیل"، "اشپیل"

 طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه اون میآد می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟ 
یارو می گه: "اشپیل"
رئیس می پرسه: "اشپیل" دیگه چیه؟ 
یارو می گه: بابا "اشپیل" دیگه. این ورش "پیل" داره، اون ورش "پیل" داره
رئیس داروخونه می گه تو مطمئنی که اسمش "اشپیل"ه؟ 
یارو می گه: آره بابا خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید "اشپیل" چیه؟ 
رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه یکی از کارمندای داروخونه  میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه "اشپیل" چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟ 
یارو می گه: "اشپیل"
کارمنده می گه: "اشپیل 
یارو: آره
کارمنه می گه: که این ورش "پیل" داره، اون ورش "پیل" داره؟ 
یارو میگه: آره، همونه
کارمند میگه: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای!؟ 
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و "اشپیل" رو میذاره توی 
یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش
همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟ 
کارمنده می گه: "اشپیل"
می‌پرسن: "اشپیل"؟ "اشپیل" دیگه چیه؟ 
می گه: بابا همون که این ورش "پیل" داره، اون ورش "پیل" داره
رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه "اشپیل" ور دار بیار ببینیم "اشپیل" چیه؟ 
کارمنده می گه: تموم شد آخرین "اشپیل" رو دادم به این بابا رفت



دلم خنک شد، آخر نفهمیدین "اشپیل" چیه !!!