شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

شوهر جان !

از کوله بار اکنون، برایت سکوت آوردم، سکوت.... تو بگو کدامین واژه را، فریاد باید کرد...

صفای وجود پاکت رو عشقه !



 


تو شدی راز شکفتن

من شدم برگ سبز و کوچکی از عاطفه

ای تماشای تو یک حس لطیف

قلب من تقدیم چشمان تو شد 

 

 بهترین تسکین دل این جمله است

 

 

باید از پیوند تو سرشار شد 

 

باهار...!

بازگشته‌ام. با تبریک بهار سبز و بوی شکوفه‌های صورتی سیب برای شما و کتابی سرخ و موهایی سفیدتر از دیروز و همیشه. که بگذارم و بروم. که باز هم در صبحگاهی نارنجی بروم و بزنم به چاک جاده‌های خاکستری که هیچ وقت تمامی ندارند و از شیشه‌ی دودی ماشین‌ها، خط‌های شیری ممتد بر آسفالت سربی را تا طلوع ماه نقره‌ای بشمارم که ببینم این نقطه‌ی سیاه سرگردان بر صفحه‌ی خاکیِ این سیاره‌ی آبی غریب، کی و کجا به ته این خط خواهد رسید...

بهار دلتان مبارک

 

معنی ساده زندگی !


سرور کسی نیست جز خدای بخشنده و مهربان

چه ساده گذشتیم و گذاشتیم بر ما نیز بگذرد

چه ساده دل گفتیم و شب بازی را از ما برد
!

چه ساده تنها شدیم و لذت وجود ما را گرفت


چه ساده خندیدیم به خود تا کسی به ما نخندد


چه ساده تمرین بوسه کردیم تا اشک مرحم دردهایمان نباشد


چه ساده باختیم تا برنده غرور باشیم

چه ساده خاطرات را به عشق زندگی دانستیم

چه ساده خود را به گوشه ای خوشبخت ساختیم

تا کسی نخواند بازی روزگار را


و چه ساده باور کردیم که دیگر


برای هم

با هم و برای همیشه

می مانیم و تمرین پرواز می کنیم.

به نام مادر ...

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی
اما من به این کوچکی و ناتوانی
چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد:
از میان فرشتگان بیشمارم
یکی را برای تو در نظر گرفته ام.
او در انتظار توست و حامی و
مراقب تو خواهد بود.

کودک همچنان مردد و ادامه داد:
اما اینجا در بهشت من جز خندیدن
و آواز و شادی کاری ندارم.

خداوند لبخند زد :
فرشته ی تو برایتآواز خواهد خواند و
هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او
را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد :
من چطور می توانم بفهمم
که مردم چه می گویند در حالی
که زبان آنها را نمی دانم.

خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین
واژه هایی را که ممکن است بشنوی در
گوش تو زمزمه خواهد کرد و با
دقت و صبوری به تو یاد خواهد
داد که چگونه صحبت کنی.


کودک با ناراحتی گفت:
اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟؟

و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت :
"فرشته ات دستهای تو را در کنار هم
قرار خواهد داد و به تو می آموزد که چگونه دعا کنی."



کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام که در زمین انسانهای بد
هم زندگی می کنند. چه کسی
از من محافظت خواهد کرد؟؟

خدا گفت :
فرشته ات از تو محافظت
خواهد کرد حتی اگر به
قیمت جانش تمام شود.


کودک با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه به این دلیل
که نمی توانم تو را ببینم
غمگین خواهم بود.


خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من
با تو صحبت خواهد کرد
اگرچه من همیشه در کنار تو هستم.


در آن هنگام بهشت آرام بود
- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید.

کودک می دانست که بزودی
باید سفر خود را آغاز کند.

پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید :

خدایا اگر باید هم اکنون به دنیا بروم
لا اقل نام فرشته ام را به من بگو.

خداوند او رانوازش کرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد

ولی می توانی او را "
مادر" صدا کنی.

فقط همسرم بخواند !

 

به راستی آفریدگار عالم این جهان بی کرانه را به عشق کسی آفریده است .همچون من که  جهانی ساخته ام از عشق برای تو.......

 

فرا رسیدن سومین ماه زندگی مشترک و پیوند آسمانیمان مبارک.

 

بدینوسیله مراتب تشکر و قدردانی خود را از همسر عزیز و وفادارم اعلام می دارم.

 

و لیاقت دست بوسیش را همچنان آرزو دارم ، سالیان سال.

 

همسرم ، بانویم ، برای هر آنچه که دارم از تو تشکر می کنم.

آخر هفته

 

شنبه را
با تیغی از جنس بردباری

تکه تکه می کنم

و یک‌شنبه را

                    -  بی هیچ درنگی ـ

می سوزانم با آه.

 

دوشنبه‌ی وحشی را

که در شیب تنهایی

رام می‌کنم با چند قطره آب شور،

دیگر برای کشتن سه‌شنبه

تیغی نیست، آبی نیست، آهی نیست،

                                                مگر دعا.

و بعد

دیوانه‌وار بوسه می‌زنم

بر معبد دست‌های چهارشنبه

که از فرط همسایگی‌ات

بوی نور می دهند.

 

و این‌ها و این همه

تنها برای تو

ای نشسته در شب شتابناک آدینه!

 

از جنس سخن

 

چشمانش می خندیدند.

چنین آسمانی هرگز ندیده بودم.

چنار برگهایش را دوست داشت

و زیر ماه تاب شهریور

عشق  کودکانه بازی میکرد.

ترس را بدرود گفتم.

هرچه بودم دادم.

در آغوش هم

پرواز کردیم...

آنی

محو شدیم.

 

بذار ساده تر بگم

 

 

آنگاه که تو در کنار من هستی

 

شب یا روز ،  کدام یک بهتر است ؟

 

چه بگویم؟

 

اما می دانم که

 

هر دو بی ارزشند

 

آنگاه که تو در کنار من نیستی !

 

تلاش موفق

گاهی اوقات کسی از شما کاری را می خواهد که انجامش برایتان غیر ممکن به نظر می رسد.

HydroForum? Group

با دقت به اطرافتان نگاه کنید.

HydroForum? Group

تمامی شرایط را بررسی کنید.

HydroForum? Group

سپس برای رسیدن به هدف اقدام کنید.

HydroForum? Group

از تمام قدرتی که خداوند به شما هدیه کرده ؛ استفاده کنید.

HydroForum? Group

تلاش کنید.

HydroForum? Group

در پایان به آنها نشان بدهید که اشتباه می کرده اند !

HydroForum? Group

 

همیشه به خاطر داشته باشید :

 

 
هر جا امیدی هست ؛ حتما راه رسیدن به آن هم هست !!!
 
 

.... زمان

ثانیه ها
دقیقه ها
ساعت ها
و روزها می گذرند و می گذرند...
و من هنوز اندر خم یک کوچه !
 
این گذشتن را بدون داشتن سهمی از آن نظاره می کنم...