از تو می گریزم، زیرا جاذبه ای شدید حس می کنم، تو دریای پاک و عمیق و آرامی و من موج بی تاب و جوشان و خروشان. آنجا که مرا می خواهی من می گریزم و آنجا که من به تو پناه می برم ، تو از من می گریزی. تو آسمانی پاک و صاف و بی نهایت با آرامش خدایی که تا بی نهایت امتداد داری و من شهابی آتشین و بی صبر و مضطرب که حتی لحظات کوتاه عمر بر دوشم سنگینی می کند. و خدا را می شناسی و من می خواهم از راه تو خدا را لمس کنم. من شهیدم و تو شاهدی که بر شهادت من شهود داری. (شهید چمران)
یک هفنه س درگیر "زاد" شدم! کسی می دونه از کجا باید تهیه کنم؟ (هزینه ش مهم نیست)
پ.ن.1 : هر انسانی عطری خاص دارد. گاهی، برخی عجیب بوی خدا می دهند...
پ.ن.2 : اتفاقِ تازهی منی. خدا هم اگر خواست نیفتی، بیفت!
پ.ن.3 : سفری در پیش است از خودم به خودم. بسم الله...
اللَّهُمَّ صلِّ عَلَی مُحمدٍ وآلِ مُحمَدٍ وعَجِّلْ فَرَجهُمْ
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم ، تا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق بچرخانم بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
پ.ن.1 : این شعر و دکلمه کاملا هوای حوصله ام را شرح می دهد.
پ.ن.2 : گرفتی و میگیرم، تو از من فاصله، من از دوریت آتش..
پ.ن.3 : به چشمم اشک، در دلم غم شدی...
پ.ن.4 : برایت سکوت می نوازم امشب...
پ.ن.5 : قریب بودم و حالا غریبم.
پ.ن.6: با تو هم تنها میشوم !
جرآت پروازم بده...تا تو راهی نیست...
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم / چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور / به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری / که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم / یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو / به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت / به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است / اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است / یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش / می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
در من انگار کسی در پی انکار من است / یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش / می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست / راستی این "شبح هر شبه" تصویر تو نیست؟
اگر این "حادثه هر شبه" تصویر تو نیست / پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود / آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل، آینه پیدا شده / و تماشاگه این خیل تماشا شده
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی / عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش / عاشقی جرم قشنگی ست ، به انکار مکوش...
پی نوشت مهم ندارد. ولی ، دیشب، بغض او ترکید... در آغوش من... جای خالیش را حس کرده بود. مدتها بود در این رابطه با من سخن نمیگفت... می دانم که هر دویمان در غم نبودش می سوزیم. چنان بقیه... اما... هنوز باورمان نشده... مگر می توان فراموش کرد؟ او نیست...
این روز ها عجیب دلم در هوای
اوست این
شعر های خسته تمامش برای اوست
فریاد واژهها به فدایش که سوختن در
خلوت و سکوت فقط ادعای اوست
دیگر نگاه شهر به من جور دیگریست انگار
سالهاست که عاشق ندیدهاند
بیگانهاند و دوست که فرقی نمیکند دیگر
تمام مردم دنیا غریبهاند
آن روزها دلم به هوای تو میسرود برگرد
تا هنوز به یاد تو زندهام
من زندهام هنوز ولی عشقمان چه شد؟ میگیرد
از دروغ خودم باز خندهام
دیدی امید جای خودش را به یأس داد من
ماندم و نگاه تو و اشک ِ انتظار
این جادههای یأس کجا میبرد مرا آه
ای خدا چه بر سرم آورده روزگار
روابط از منظر اقتصاد
عاشق شدن و آغاز یک رابطه در واقع نوعی سرمایه گذاریست. عشاق نیز سرمایه گذاران آن. فرمولهای زیر شما را در این سرمایه گذاری یاری میدهند:
احتمال عاشق شدن = احتمال (منافع خالص عاشق شدن + در دسترس بودن + تجارب عشق پیشین(
منافع خالص= منافع کل- هزینه کل
منافع کل= (اقناع ) برآورده شدن (نیازهای عاطفی+ نیازهای سرگرمی + نیازهای مادی(
نیازهای عاطفی= نیازهای اجتماعی + نیازهای معنوی +نیازهای امنیتی + نیازهای عزت نفس
نیازهای مادی = نیازهای اولیه + نیازهای جنسی + مادی گرایی و پول پرستی.
نیازهای اولیه = غذا + سرپناه + حمل و نقل.
نیازهای امنیتی = پشتیبان و تکیه گاه در برابر مشکلات و استرسها.
نیازهای اجتماعی = پذیرش + وجهه و منزلت اجتماعی + دسترسی به برخی افراد و منابع.
نیازهای عزت نفس = پذیرش خود + اعتماد بنفس + رضایت شغلی + خود ارزش نهی.
نیازهای سرگرمی = تفریح + سرگرمی + خوشگذرانی.
هزینه کل = هزینه (جستجو + طرد شدن + تحقیق + حفظ و نگهداری + فرصت) + ریسک بر هم خوردن رابطه
هزینه جستجو = جذابیت شما + مهارتهای اجتماعی شما+ هزینه زمان + هزینه مالی
هزینه طرد شدن = (اعتماد بنفس + تعداد طرد شدگیهای پیشین(
هزینه تحقیق = شناخت خود + توانایی تشخیص + مجاورت.
هزینه ابقاء (حفظ) رابطه = هزینه احساسی + هزینه زمان اقناع نیازهای عاطفی + نیازهای سرگرمی + نیازهای مادی + هزینه مادی بر آورده سازی نیازهای مادی، تفریحی و عاطفی.
ریسک بر هم خوردن رابطه = خطر طردشدن + هزینه جدایی برای شما.
هزینه طرد شدن = حساسیت نسبت به طرد شدن = (مصونیت نسبت به طرد شدن) = اعتماد بنفس + تعداد طرد شدگیهای پیشین.
هزینه بر هم خوردن رابطه = هزینه احساسی حاصل از آن + هزینه مالی آن + منافع کل از عشق فعلی + هزینه سرمایه گذاری بروی عشق فعلی + هزینه جایگزینی عشق جدید
هزینه جایگزینی عشق جدید = هزینه جستجوی عشق جدید+ هزینه طرد شدن از سوی عشق جدید + هزینه تحقیق برای عشق جدید.
تعهد معشوق = منافع خالص آینده معشوق از شما + منافع خالص آینده معشوق از عشق دیگر + هزینه بر هم زدن رابطه فعلی از سوی معشوق
تعهد = منافع خالص آینده - منافع خالص آینده از عشق دیگر + هزینه جدایی.
جذابیت = ظرفیت اقناع نیازهای دیگران + کاهش هزینه عاشق شدن دیگران + جبر موقعیت فرد + زیبایی ظاهر + خصوصیات شخصیتی + استقلال + هوش هیجانی + جذابیت فیزیکی + شباهتها و اشتراکات + شهرت
ترجمه عبارات به معادل اقتصادی آنها:
بهتر فعلا با هم دوست بمانیم = من در حال ارزیابی و بررسی میزان منافع خالصی هستم که از سوی تو عاید من خواهد شد.
تو خیلی بامزه هستی = تو نیازهای سرگرمی من را با استفاده از شوخ طبعی بر آورده میسازی.
جدایی از تو برای من غیر ممکن است = هزینه جدایی و بر هم خوردن این رابطه برای من بسیار سنگین است.
ما عاشق هم هستیم = تبادل منافع خالص میان ما در توازن قرار دارد.
من دیگر نمیتوانم با تو ادامه دهم = من معتقدم که منافع من هنگامی که با تو باشم پایین تر از هزینه جستجو، هزینه حفظ رابطه و ریسک بر هم خوردن رابطه است.
مفاهیم مختلف عشق
از دیرباز بشر به پدیده عشق علاقه مند بوده است اما تـا امـروز تعریف دقیق و فراگیری از عشق که بتــوانـد هـمه را قانع سازد ارایه نگردیده است. برخی معـتقدنـد کـه بـطـور غریزی عشق را می شناسند بنابراین اصلا زحمت تعریف کـردن آن را بـه خـود نـمی دهــنـد. امـا درسـالـهـای اخـیـر دانشمندان تـحـقـیـقـات گـسترده ای درباره عشق صورت داده و به یافته های بسیار جالبی نیز دست یافتـه انـد. از جمله آنها مـیـتـوان به فرضیه: ''مثلث عشق'' اشاره کـرد. این فرضیه عشق را به سه مولفه تقسیم بندی مـیـکنـد: صمیمیت، شهوت(هوس) و تعهد.
هـمچنـیـن بـه واسـطه آزمـایشـات گـونـاگون تـفاوتهای ابراز عشق در دو جنس مرد و زن مشخص گردیده اند. برای مثال مشـخص شده کـه زنـان در عـشـق بـه دوسـتی و منافع مـشـتـرک بـیـشتـر بـها می دهند و بـیـشتر از مـردها از حـسادت رنـج بـرده و وابـستگی بیشتری به فرد مقابل خود پیدا می کنند. در زیـر به سبـک های مـخـتـلف عشـق اشاره گردیده است:
1- اروس(EROS): عشق شهوانی - عـشق بـه زیبایی - فاقد منطق - عشق فیزیکی که بواسطه جذابیت و کشش های جسمانی و یا ابراز آن بطور فیزیکی نمایان میگردد -همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز شده و بسرعت فروکش میکند.
2- لودوس(LUDUS): عـشق تـفننی - ایـن عشـق بـیـشتـر مـتعلق به دوران نوجوانی میباشد - عشق های رمانتیک زودگذر - لودوس ابراز ظاهری عشق میباشد - کـثرت گرا نسبت به شریک عشقی - به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمی گرداند -رابطه دراز مدت بعید بنظر میرسد.
3- فیلو(PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـی کـه مبتنی بر پیوند مشترک می باشد -عـشقی کـه بـر پـایـه وحـدت و هـمـکاری بـوده و هـدف آن دسـتـیـابی بـه منافع مشترک میباشد.
4- استورگ(STORGE): عشق دوستانه - وابسته به احترام و نگرانی نسبت به منافع مـتقابل - در این عشق همنشینی و همدمی بیشتر نمایان می باشـد - صـمـیـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است - پایدار و بادوام - فقدان شهوت.
5- پراگما(PRAGMA): عشق منطقی - این مختص افرادی است که نگران این موضوع میباشند که آیا فرد مقابلشان در آینده پدر یا مادر خوبی برای فرزندانشان خواهند شد؟ عشقی که مبتنی بر منافع و دورنمای مشترک می باشـد - پـایـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا میباشد - همبستگی برای اهداف و منافع مشترک.
6- مانیا(MANIA): عشق افراطی - انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگیز - شیفتگی شدید به معشوق - اغلبا فاقد عزت نفس -عدم رضایت از رابطه - مانند وسوسه میماند و میتـواند بـه احساسات مبالغه آمیز و افراطی منجر گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.
7- اگیپ(AGAPE): عشق الهی - عشق فداکارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمایل انجام دادن کاری برای دیگران بدون چشمداشت) - عشق گرانقدر.
پ.ن. : حوصله نداشتم، بی زحمت خودتون هرچی خواستید توی کامنتهاتون پیشنهاد بدید، تاترتیب اثر داده بشه!!!
بعد پ.ن. : شما کجای کارید ...؟!!!
پ.ن.1 : هم مخاطب خاص دارد و هم مخاطب خاص تر...!
پ.ن.1 : فایل صوتی شعر مذکور را از اینجا دانلود کنید.
پ.ن.2: به نظرم این شعر بسیار کامله و شاید بهترین پست این وبلاگ باشه...
30...31...32...
مردی 32 ساله در شانزدهمین روز شهریورماه...مردی 32 ساله که دوست دارد هنوز پسرک شیطان و بازیگوش و حواس پرت سالهای پیش باشد...که دوست دارد قلمش را روی کاغذ بگذارد و با خیال کشیدن یک خانه و یک کوه و چندین کبوتر، عشق بازی کند...که دوست دارد کتابهایش را با چای عطردار و قند آب شده ی توی دلش بنوشد...که دوست دارد هنوز بتواند خنده های پرسر و صدا داشته باشد ... که دوست دارد با زیرجامه در کوچه فوتبال بازی کند و کسی نگوید قباحت دارد! که دوست دارد گاهی توی خانه بماند که بماند، گاهی زیر باران های نیامده ی امروز و خاطره های خیس دیروز راه برود که برود، گاهی روی تخت دراز بکشد و تا شب تکان نخورد و هر اتفاقی که ممکن است برایش بیفتد را همان جا برای خودش هی دوره کند که دوره کند، گاهی تلفن را جواب ندهد و کسی ناراحت نشود که نشود، گاهی با همه بد اخلاقی کند و کسی نگوید چرا که چرا، گاهی که گاهی...
مردی که چقدر دلش برای گاهی ها تنگ شده!
امروز دوباره من متولد شدم...دوباره که نه برای بار سی و چندم از پلکان زندگی بالا رفتم...حالا خیلی مانده دستم به ستاره ها برسد اما شبها که در خیالم به آسمان نگاه میکنم از چشمکشان می رسم به ماه! خیلی مانده که دفترچه زندگی ام پر شود از هزاران آفرین هایی که خودم به خودم می دهم! خیلی مانده که دوباره شاعر دیروزی شوم که کاش این یک اتفاق زودتر بیفتد تا قبل از اینکه همه ی نطفه های شعرم بمیرند...کاش دوباره بتوانم برقصم روی سطور سفید و سیاه کنمشان از سپیدهایم...
امروز دوباره من متولد شدم...دوباره که نه برای بار سی و چندم پسر مادر و پدری شدم که با دیدن چروک چشمهایشان سی وچند سال می میرم و با خط روی پیشانیشان هزار سال خجالت میکشم...
امروز من دوباره متولد شدم...دوباره که نه برای بار سی و چندم برادر ِ برادری شدم که از دریای چشمانش هی میشود صدف محبت چید و هی می شود شنا کرد توی دریاچه ی سخاوتش و هی سیرابش شد...
امروز من دوباره متولد شدم...دوباره که نه برای بار هفتم ( چقدر مقدس!) شوی بانویی خواهم شد که برایم مظهر تمام چیزهایی بوده که بزرگترین خیالاتم راجع به بهترین صفات را در خود جای داده...شوهر زنی که شیرینی عشق را با قهوه ی نگاهش خوردن لذت بخش ترین عصرانه ی دنیاست...شوهری بانویی مَرد مَرد... و پدر دردانه خانه مان... یاس ، تمام داشته هایم... تمام خواسته هایم... (خدایا حفظش کن)
امروز من دوباره متولد شدم...دوباره که نه برای بار ِ...خط بزن نگارنده...خط بزنم خودم! متولدم کرد اویی که همه چیز من است و من هیچ چیز او نشدم...هنوز...کاش بتوانم خرد شوم مقابلش و قامتم را بشکانم آنچنان که باید...کاش بتوانم آنی باشم که باعث شرمندگی اش نشوم! خدای من...همیشگی ترین من...دستهای خالی مرا با سخاوت بی منتهای خود در روزی که می دانی برایم عزیزترین روزهاست بگیر...در روزی که عزادار ِاز عزیزترین هایت هستیم ، مرا بار دیگر متولد کن و راهی را برایم باز کن که صاحب این روزها می خواهد...
امروز می خواهم فرداهایم قشنگ تر از دیروزهایم باشد...کمکم کن...
تولدت مبارک خودم!
دختر گفت: «دلم یه چیز ترش میخواد»
پسر گفت: «برات میخرم عزیزم»
شاتوتهای سیاه به طرز هوسانگیزی ، به شکل کوهی مخروطی شکل در سینی چیده شده بود و فروشنده در اطراف سینی، ظرفهای یکبار مصرفِ مملو از شاتوت را در سه سایز «کوچک- متوسط- بزرگ» گذاشته بود. دختر توی دلش گفت: «کاش بزرگشو بگیره!»
پسر گفت: «آقا! شاتوتا ظرفی چنده؟»
فروشنده گفت: « هزار، دو هزار، سه هزار»
پسر گفت: «چه خبره؟ چرا اینقدر گرون؟»
پسر رو به دختر گفت: «گردوی تازه میخوری؟» و به ظرفی شیشهای اشاره کرد که مملو از گردو بود.
دختر گفت: «اوهوم»
پسر به سمت فروشنده رفت و مثل همیشه، چانه زنیِ تهوع آورش را دربارهی قیمت شروع کرد. بعد به سمت دختر برگشت و گفت: «اولش میگه فالی دو تومن، حالا میگه دو و پونصد!»
دختر گفت: «دیگه برگردیم» و یادش آمد که چقدر هوس خوراکیهای ترش کرده است. پیش خودش فکر کرد بهترین راه تحقیر پسر آن است که در مسیر برگشت، با پول خودش خوراکی بخرد. واضح بود که این پسر، وصلهی تنش نیست.
در همین حال پسر گفت: «عزیزم آب برات بگیرم یا نوشابه؟»
دختر گفت: «دلستر لیمویی»
فروشنده دلستر را آورد و هزار تومان گرفت. دختر دید که ته قوطی نوشته است: قیمت 450 تومان. و در دلش گفت : «دلم یه چیز ترش میخواد. مثل شاتوت سیاه...»
+ دل من امشب هوس شاتوت کرده ...!
+ حالا که می روی ، جیبهایم را از شاتوت پر کن! می خواهم هر وقت دست در جیب می برم ، دستم سیاه شود و یاد تو و بخت سیاهم بیفتم!