وقتی نیستی هفت روز هفته حکم جمعه را دارند !
مثل امروز...
*****
نه تکراری شده ای ، نه خسته کننده
شاید
به حرمتت سکوت کرده ام...
من هنوز هستم...
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
از اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که سکوت خانه دلتنگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم
با تو روزها
یک خط آبی کوتاه
بی تو شبها
یک خط بلند سیاه
من تنها
تو نه !
من غمگین
تو دریا...
چه خوش زیبا نشستی... بی من ...تو ..شکوهمند
ای همه غرور من
بار الها ! شاهدم باش ... ضامنم باش ... خداوندا ! پناهی ندارم جز تو ... تو تنها پناهم باش ... مهربانا ! نگذار حس کنم گزند همه چیز مال من بوده و هست ... پروردگارا ! پروردگارم ! کاش همه چیز گفتنی بود ... کاش همه چیز دیدنی بود ... خداوندگارا ! شاهد باش ... ناظر باش ... بگذار فراموش کنم حرفای کسی که اینچنین آزردم ... خدایا ! مگر نخواندی صبور باش ؟!
* باید همه چیز رو هضم کنم ... باید فراموش کنم نیشخندها رو ، زهر خندها رو ... خدایا کمکم کن قوی باشم ... خدای من ! بابا چطوری تحمل می کنه ؟! به منم از اون قدرتا بده ... من قدرت می خوام تا بتونم همه چیزو تحمل کنم ... خدایا ! نمی دونم به جزای کدوم گناه نکرده باید اینقدر عذاب بکشم ... الله علیمٌ بذات الصدور ... الا بذکر الله تطمئن القلوب ...
وقتی رفت حاشیه درختامون طلایی بود
ماه توی آسمون بود و قحطی روشنایی بود
اگه همیشه و برای همه اینطوری نیست...
اما
برای من که شد... !
ندیدنت دلیل بر نبودنت بود...
ای حجم بر فراموشی رفته !
من روی لب هایم یک تابلوی لبخند آویزان کرده ام
تا لب هایم مجبور به تظاهر مدام نباشند ...
حالا تابلو تظاهر می کند نه لب ها .
این طور هم من راضی ترم ... هم لب ها !
-------------------------------
تو هم رفتی ؟!؟
از آن بالا نگاهی به این پایین بینداز
که دست تکان می دهم ...
هنوز هم باور نکرده ام ... باور من چه فایده ؟!؟
-------------------------------
روی دیوار ها رنگ می پاشم ... نارنجی و زرد ...
من زنده هستم !!!
----------------
حالا دیگر ... برای خودم ... !
دیگر صدا نمی آید. میدانم . میدانم. میدانم. این انزوای باران است. یک انجماد سرد. و من به چشمانی می اندیشم که معصومانه به من نگاه می کردند و هر لحظه، هر نگاه، آواری بود بر شرمگین ِ چشمانم. آری... " نجات دهنده در گور خفته بود " . من نیز بر صلیب تقدیر آویخته بودم.
------------------------------
هیچ یک سخن نگفتند ... نه میزبان و نه میهمان و
نه گل های داوودی .
دیروز یکی از علما بهم گفت:
وقتی یه رابطه خراب میشه...و مثلا طرفین فکر میکردن عاشق هم هستن.... معمولا مردها یه سال طول میکشه تا فراموش کنن...و خانوما دوسال!!!
داشتم فکر میکردم یا اون الکی جزء علما درومده یا من غیر عادیم!!
مال من ۲ ماهم طول نکشید!!!
من عاشق این سه تا نقطه های بلاگها هستم...
نمی دونم شاید این نقطه ها جای خالی خیلی از چیزا و ادماییه که خوشحالند و دیگه تو زندگیشون نیستن باشه...
شایدم یه پل برگشت واسه نوشتن اون چیزاییه که هنوز جرات نوشتنشونو ندارن...
دختر خالم میگه یه آدم عاقل هر چیزیو تو بلاگش نمینویسه...
اما اگه راستشو بخواین تا حالا تو زندگیم انقده بی قید و رها و شاد نبودم...!
همین!
من خوبم، تو خوبی،
....
همه خوب اند،
سعی کن این صرف تهوع آمیز رو باور کنی!
این که اسمش «انتظار» نیست،
چون که با اومدنت به پایان نرسید.
این «سکوت» نیست،
که هنوزحرفهای زیادی واسه گفتن وجود داره
و مطمئنم که «غم» نیست،
چون سرخوشتر از این نبودهام.....
پس واژه ها را باید شست!!!