-
آفتاب آمد دلیل آفتاب!
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 15:22
من در خودم هم غریبم ؛ دلیل نمازهای شکسته را بفهم ...
-
خیس از اشک
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 12:49
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار من اکنون صاحب دشتی قاصدکم اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند ؟
-
قصه انسان
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 17:06
آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد ... امـا فـاجعـه ی زنـدگی آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه : آدمی می رود امــا نـمی میـرد ! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای ...
-
نگو نه ، نمیشه !
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 15:07
حــرفــهـــایَــتـــــ ، بـــوی ِ دوسـتـَتـــ دارَم می دَهَــنــــد فـــکـــری بــَــرای ِ چـشــم هــایَــتــــ بـکن . . .
-
کمبود مهر مادری
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 17:45
-
نقطه ، عنوان نمی خواهد!
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 16:57
نــه سـه نقطه ایــم کـــه یعنـی ادامـه داریـــــــــم . . . نــه یـک نقطه ایـــم کـــه یعنـی تمـام شــده ایــم . دو نقطه مـانده ایـــم میــــان زمیــــن و هـــــــو ا : چه تعبیری خدا در نقطه دارد/ که تفسیری جدا هر نقطه دارد به تعداد بهار عمر زهرا(س) / همین اندازه کوثر نقطه دارد . . . (سوره ی کوثر ۱۸ نقطه دارد (
-
زهرای فاطمه
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 15:07
المغصوبة حقّها المخفیة قبرُها المجهولة قدرُها مثل یک علامت سؤال ماندی تا ابد برای دنیا؛ زمان رفتنت، قبرت، حقّت، قَدر و منزلتت. درد سر , بین گذر , چند نفر , یک مادر شده هر قافیه ام یک غزل درد آور این روز ها مشام دلم دوباره بوی درب نیم سوخته می فهمد؛ انگار آتش پنهان دل دوباره گُر خواهد گرفت؛ این روز ها دوباره با شنیدن...
-
زندگی
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 13:49
چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی...
-
اوج خلقت خدا، مادر
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 01:49
همین تار موهای مادر، همین تارهای سفیدش، همینا ارزشِ پرستیدن دارن.
-
به کیانی بگو زودتر راه بیفته... اوهوی...صدامو داری؟!!!
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 01:47
... خیلی دیر کردی عزیزم ... الانه دقیقا سه تا کنت بلند و یه بهمن کوچیکه که منتظرتم ... پ.ن: کیانی راننده اتوبوسه
-
دو کلمه حرف حساب
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 00:42
پدرم می گوید: کتاب ! ومادرم می گوید: دعا ! ومن خوب می دانم که زیباترین تعریف خدا را فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید ..... شب در چشمان من است، به سیاهی چشم هایم نگاه کن ! روز در چشمان من است، به سفیدی چشمان من نگاه کن ! شب و روز در چشمان است، به چشم هایم نگاه کن ! پلک اگر فرو بندم ، جهان در ظلمت فرو خواهد رفت !
-
زهی خیال باطل...
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 00:30
چه خوش خیال است فاصـــــــــــــ ـــــــــــــــلـه را میگویم به خیالش تو را از من دور کرده !! منبع وبلاگ http://bia2ddb.blogsky.com
-
بمب ساعتی
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 01:39
تیک / دوستت دارم / تاک / دوستت دارم تیک / دوستت دارم /تاک / دوستت دارم تیک تاک / تیک تاک / دوستت دارم دوستت دارم / درمن / بمب ساعتی کار گذاشته ای !
-
آنچنانا...!
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 01:11
تو را دوست دارم چون نان و نمک چون لبان گر گرفته از تب که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب بر شیر آبی بچسبد تو را دوست دارم چون لحظه ی شوق، شبهه ، انتظار و نگرانی در گشودن بسته ی بزرگی که نمی دانی در آن چیست تو را دوست دارم چون سفر نخستین با هواپیما بر فراز اقیانوس چون غوغای درونم لرزش دل و دستم در آستانه ی دیداری نزدیک...
-
باغ مست و باغبان مست...
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 02:23
-
قند تو دلم آب شد ولی...
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 01:44
تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری . . .
-
پخخخخخخخخ
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 01:19
روزی مریدان در چشم شیخ زل زدند . شیخ زل زد .مریدان زل زدند . شیخ زل زد . مریدان زل زدند . ناگها شیخ فرمود : پخخخخخخخخ پس مریدان جامه ها بدریدند . نعره ها زدندی، خشتک ها دریدندی و سر به بیابان گذاشتندی !
-
نفسم یاس
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 00:38
من و دل همنفسیم با نفس خیال تو نفسم ، همنفسم ، هر نفسم فدای تو
-
...کاش بفهمی
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 00:43
دل است دیگر خون / رگ / غم منطق ندارد فلسفه نمی فهمد توضیح نمی دهد توجیه نمی شود دعوایش نکن ، شکستنی است . مرامش طپیدن برای چشمان توست
-
همینم که میبینی! بی حاشیه...بی حرف
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 01:52
من حرف تو را نگفته فهمیدم و تو ... با این همه غم همیشه خندیدم و تو ... با اینکه از این گناه می ترسیدم از شاخه برات سیب را چیدم و تو... ! و حالا... پس می زندم خدا! همان دستی که ... باور کنم؟ این تویی؟! خودت هستی که...؟ انگار برام راه برگشتی نیست حالا منم و کوچه ی بنبستی که ...
-
بیچاره ؟!
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 01:29
بیچاره فرهاد...نانوا هم جوش شیرین میزند !! حتی اسم من فرهاد هم نیست ؟!!
-
low battery
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 01:23
خب گاهی آدم احتیاج داره که شارژ شه.. این شارژر من رو ندیدید؟
-
تو...اما...حق نداری!
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 01:18
خورشید حق دارد .... خروس حق دارد ..... ساعت حق دارد ....... یک روز تا ظهر بخوابد..... تو...اما...حق نداری بوسه ی صبحگاهی مرا فراموش کنی . ..و مرا بی عطر یاس و لبخند به اداره بفرستی .... پ.ن:یاس دختر عزیزم می باشد.
-
روزی دیگر بمیر
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 00:46
زندگی این چند روزهام در این ترانهی رضا یزدانی خلاصه شده... فعلا حرف دیگری ندارم جز همین. همهی حرفهایم را این شخصیت دوست داشتنیام زده. در یک ترانهی عاشقانه! "اگه عاشقت نبودم پا نمیداد این ترانه / بیخیال بدبیاری زندهباد این عاشقانه" همین الان یک اتفاق ساده، ولی عجیب برایم افتاد که شگفت مرا به فکر وا...
-
شعر و فندوق...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 00:18
گفت : شعر را باید شیرین خورد... گفتم: من اما شور دوست دارمش.. شور و خیس... درست مثل بالشِ دیشب... گفت: دیده ای؟! گاهی شعر را آنقدر میزنند که ور می آید... پف میکند توی گلو... حلق را میبندد. آن وقت نوازش میخواهد برای هضم... گفتم: من اما دیشب ، شعر را قورت دادم. مثل قرص، قبل خواب... اینجور شعرها، ضد بارداریست... بارِ درد...
-
قرار عاشقانه ...
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 02:16
پیرمرد به همسرش گفت بیا به یاد گذشته های دور، به محل قرارمان در جوانی برویم. من میروم تو کافه منتظرت می مانم و تو بیا سر قرار. بعد بنشینیم و حرفای عاشقانه بزنیم . پیرزن قبول کرد . فردا پیرمرد به کافه رفت، دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد ! وقتی به خانه برگشت دید پیرزن توی اتاق نشسته و گریه می کند . ازش پرسید چرا...
-
بازی واقعیتها ...
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 02:04
من هنوزم از بازی کلاغ پر می ترسم! می ترسم بگویم تو، و تو آرام بگویی پر !
-
اوج دلدادگی
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 00:37
- دوسم داری ؟ - مث سگ!
-
امتحان
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 00:27
جای خالی را با شخص مناسب پر کنید(18 نمره ( خریّت را با رسم شکل توضیح دهید(2 نمره (
-
کدام بهار؟ مقصود تویی !
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 01:25
اگر چه خالی از اندیشه ی بهار نبودم ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم