-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 11:07
افسوس که ناموس خدا را کشتند محبوبه ذات کبریا زا کشتند سادات نوشتند بخونان جگر بى جرم و گنه، مادر ما را کشتند >
-
یک سوال ...
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 15:20
بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ دیدی با گریه هیچی درست نشد!!!! پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین...
-
اشک خواهم ریخت برای تو...!
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 15:36
اشک خواهم ریخت برای تو...! برای تویی که ذره ذره وجودم را در دستهای نازک فشردی...! تا آخرین امید را از من جدا سازی برایت اشک خواهم ریخت..! برای تو ای انسان قرن بیستم. برای تویی که زندگی را بدرو د گفتی و وجود را در اعماق تمدن و پیشرفت غرق کردی برای تو ای انسان قرن بیستم... ای انسان قرن تمدن ....! برای تو گریه خواهم کرد....
-
فقط همین !
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 17:20
دیشب تو را در خواب دیدم.. دست در دست هم دادیم.. و با یکدیگر به اوج آسمان رفتیم.. و تو بزرگترین ستاره راچیدی.. و روی موهایم گذاشتی.. ستاره ها به ما چشمک می زدند... و ابرها لبخند... و تو برایم آواز می خواندی... و در سیاهی شب چشمانت را دیدم.... که از شادی برق می زد.. آن شب.... تو با نگاه مهربانت... مرا به زندگی امیدوار...
-
باز هم انتظار...
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 19:21
بازم یه جمعه ی دیگه با ندبه ی عشق به پایان رسید بازم یه هفته انتظار تا طلوع خورشید جمعه آقاپوسید قلبای شکستمون میدونیم بنده های خوبی نیستیم اما تورو به همون بزرگیت به نوای نای دل خستمون هم گوش بده و بیا اللهم عجل لولیک الفرج......
-
فرشته و کودک
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 20:08
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. کودک دوباره پرسید:...
-
فقط تو ...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 20:21
اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج ما می برد اگر تو نبودی سلام راکه به لبخند پاسخ می داد نگاه منتظرم راه برنگاه می بست. زپشت پنجره چشمان من که را می جست؟ اگر تو نبودی کدام واژه به لبها ی من گره می خورد. اگر تو نبودی سرای خاطره ام راز دارکه می بود. اگر تو نبودی د لم هوای که را می کرد. اگر تو نبودی سفر به یاد که آغاز می...
-
عاشقی یعنی...
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 22:08
عاشقی یعنی... عاشقی یعنی که دل را باختن هیچ کس را غیر از او نشناختن گم شدن در آرزوهای محال سوی رویاهای رنگین تاختن با وفا یک عمر هم بستر شدن خویش را ویران و او را ساختن قید این دنیای فانی را زدن از جهان فارغ، به او پرداختن عاقبت تنها به جرم باختن شرم کردن ، سر به زیر انداختن!
-
بهونه
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 01:26
هیچ وقت نگفتم می ترسم دنیا به پایان برسه و تو هنوز حس منو ندونی هیچ وقت نگفتم می ترسم یادت بره دلت برام تنگ بشه نکنه فراموش کنی یه نفرهر روز و هر لحظه به یادته نکنه به دلت بگی بی من سر کنه که من نمیتونم بی تو بمونم بهونه عجیب و سرکش و مغرورم من هیچی نمیگم اما میخوام تو بدونی ....
-
از کجا ... ؟
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 14:30
از کجا آغاز شده ام که اینچنین ثانیه هایم در حجم خاکستری آخرین نگاه تو حبس شده اند. من از تو شب شب از تو روز می شود ... به حرمت غیبت تو خاطره سوز می شود
-
تقصیر خودم بود.
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 21:17
تقصیر خودم بود. از اول هم تقصیر خودم بود که در همان دیدار اول چشمهایم را به او تعارف کردم. او هم با کمال میل تعارفم را پذیرفت. تعارفی که به خیلیها کرده بودم و اصلا این تعارف تکیهکلام من بود. از همان روز دیگر هیچ چیز را درست نمیبینم. بگذارید راستش را بگویم دیگر اصلا نمیبینم...
-
طوریم نیست،خرد و خمیرم،فقط همین....کم مانده بی تو بمیرم،فقط همین
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 22:06
چراغی روشن وخاموشی خاک در شهر بینام و نشان ناگهانِ هراس و تردید در توضیح صبح فردا برگی لرزان و فراموشی آب در شبِ بیخبری اعتمادی مردد گاهِ بیگاهِ ناخودآگاه و توصیفِ صفاتِ موصوف همه در ترددی مردود تشکیکِ شکی مشکوک شکاکیتِ یقین ناآگاهی خودآگاهِ حیات در بیانی نابیانگر تشویشی مشوش برای توجیهِ امروز
-
اگر... اگر...
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 19:01
اگر در یک روز تابستان از پیشم بروی بهتر است خورشید را هم با خود ببری همراه با تمام پرندگانی که آنروز ها، -که عشقمان جوان بود و دلهایمان پر نشاط- در آسمان تابستان پرواز میکردند ... آن زمان که روزها تازه بود و شبها دراز ... همه اینها را بهتر است با خود ببری ... اگر از پیشم بروی ... اما اگر بمانی برایت روزی خواهم ساخت که...
-
هزار و سیصد و رنگین کمان......
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 11:54
امسال سال هزار و سیصد و عشق است،ولی عشق فراموشی نیست! گاهی آرزو می کنم که: کاش! ای کاش دو ستاره ی دریایی بودیم، چسبیده به یکی صخره در عمق اقیانوس و روزگارمان به بی خبری از عبور فصلها می گذشت!بی خبر بودیم از طلوع ماه و سر زدن خورشید! نمی دانستیم که عمر صنوبر هزار ساله چگونه به پلک زدن صاعقه ای خاکستر می شود! نمی...
-
هفت حرف الفبا !!
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 13:49
میان هفت سین آشنایانم سکوتی بیشتر پیدا نخواهم کرد سراغ از عشق بی اندازه دیگر نیست و سهم قلب من آنجا نمی باشد سراسر معنی بی مهر پوسیدن سفره ها خالی ست از تفسیر روییدن سؤال من هنوزم در به در دنبال پاسخ می رود سلامم را که پاسخ میدهد از جنس تنهایی ؟؟؟؟
-
؟!!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 18:51
چرا انگشتانت را اینچنین محکم درون گوشهایت فرو برده ای؟ از من که صدایی نما نده است جز یک نگاه!
-
گذشت...............
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 16:22
سلام خوبی ؟ من هم از احوال پرسیهای تو خوبم ... !!! راستی امروز اومدم همون جایی که بار اول همدیگر رو دیدیم تو نگاه کردی منم نگاه... دوتامون به هم نگاه می کردیم و بعد هم هیچی نمی شد ! من می رفتم و تو می رفتی ! ولی تو اون نگاهامون شاید هزار حرفه نگفته بود ولی از اون چهارشنبه آخر سال الان 4 سال گذشته و من موندم با یه قصه...
-
درون سینه خدا بیایید
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 20:09
صدای خش خش گلویم برگهای پاییزی روحم را می لرزاند ...... خود را به هر مشقتی که هست به پشت بام می رسانم تمام استخوان های تنم می سوزد . انگشتم را دراز می کنم و به آن سیاهی تو خالی دست می زنم ........ حالا می فهمم منظور از سینه خدا که کتاب مقدس می گفت : چیست ؟! می اندیشم چگونه می شود به سینه خدا راه یافت . با این نفس هایی...
-
آیا خداوند فراموشمان کرده ؟
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 11:57
کوهنوردی می خواست به قله بلندی صعود کند پس از سالها تمرین و آمادگی، هنگامی که قصد داشت سفر خود را آغاز کند شکوه و عظمت پیروزی را پیش روی خود آورد و تصمیم گرفت صعود را به تنهائی انجام دهد . او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به صبح برساند...
-
گنه ازجانب مانیست اگرمجنونیم /گردش چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 20:42
عقل پرسید: که دشوارتر از مردن چیست؟ عشق فرمود: فراق از همه دشوارتر است مهدی جان ! ای مولای من! همیشه برای آمدنت نگاهمان را از سقف آبی آسمان آویخته ایم. جمعه های نورو استغاثه و سرشار از انتظار... مولا به دست های خالی ما نگاه کن! به تنهایی ما بنگر. لغزش و گناهانمان را به رخمان نکش. دوستت داریم و برای ظهورت دعا می کنیم....
-
روزمرگی...
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 08:40
طلوع خورشید . روزی دیگر آغاز ادامۀ سرنوشت... بی هدف ، بی امید ، پوچی در بالای سرم کثیف مثل لجن رها مثل یک پرنده دقایق می گذرند. تغییری نمی بینم ادامۀ سرنوشت... زندگی راهی سخت زندگی کسل کننده زندگی قوانین کثیف زندگی دروغگـــــــو با همۀ اینها ادامۀ سرنوشت... غوطه ورم در گناه و هوس غلطت می خورم در سیاهی غرق در دنیایی...
-
تسلیت
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 09:38
بار دیگر وحشیانه حریم حرممان لگدمال شد زیر پای کفر ... وای مـن ... وای بر تو ... بار دیگر پاره پاره های حرمتمان دست به دست ... تسلیت بر من ... تسلیت بر تـو ... حرم عشقمان در زیر تلی از خاک ... اشک بر من ... اشک بر تـ و ... آقـایم ... تسلیت ...
-
حکایت من ... حکایت تو...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 07:56
حکایت من ، حکایت شکستن و ریشه در خاکِ بی حاصل ِ فرداها کردن است. قصهء من از دیروز تا دیروز است. و دیگر امروز را در دفتر ِ خالی از بیتهای ِ زندگی ، نمی بینم. تو آمدی و بهار را در نگاه ِ خستهء من به تصویر کشیدی وگذشتی .و امروز در پاییز ِ دلگرفته و غمزده ام ، به دنبال بهار تو هستم. و می دانم با همین رویای فریبنده روزها...
-
اشتباه کوچولوووو !
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 16:07
دلم میخواست میتونستم چشمامو باز کنم حقیقت رو ببینم .......... دلم میخواست ....................میتونستم اشکامو پاک کنم دلم میخواست میتونستم یاد بگیرم بفهمم تا درک کنم که تو ................................................... هیچوقت مال من نمیشی یه روزدیگه با یه شاخه رز زرد به دیدنم امدی...بهم گفتی دیگه دوست ندارم...
-
تکرار تلخ....
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 11:32
روزها رفتند و من دیگر ، خود نمی دانم کدامینم ؟! آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم؟ !! حوصله نوشتن هیچی رو ندارم خیلی حرفها بود اما حوصله شو ندارم!!اونقدر دلم گرفته که دارم می ترکم!شدم مثل اون روزها مثل اون روزها که اینجا رو درست کردم!بیام چی بگم؟!! همه اش حرفهای تکراری، همه اش غمهای تکراری،همه اش درد های تکراری،...
-
ویرانه...
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 15:40
من از تمامیت ارضی یک عشق سخن می گفتم، بر فراز ویرانه های قلبم. ویرانه هایی حاصل از تهاجم ناگهانی چشمانت! و چه کودکانه دروغ می گفتم، که شهر در امن و امان است...
-
معما...
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 16:43
«روزگاری غریبست و بازار دروغ را فروغ. مجربات کهنه است، بلهوسی تجدد. اسپید و سیاه و زرد و آبی هرچاپ زنی مرید یابی مجلس صلح ساختند به جنگ پرداختند. در جنگ اخیر قافیه را باختند، هیتلر با طرح مرام طغیانی (ناسیونال سوسیالیست)، آتشی افروخت که خامش شدنی بود. طرحی که روی آتلانیک ریختند نقش بر آب شد، در یالتا شعله ای برکشید که...
-
آموزش
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 20:59
اموزش الفبا: تکرار کنید٬ ت مثل تلویزیون ٬ ت مثل تحمیق !!!
-
Atom Heart Mother
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 07:55
مخاطب می بخشاید ننوشتن های مرا؟ شاید بخشد یا نه، ولی مهم نیست. مخصوصن اگر مخاطب از جنس مقوایی باشد. اولین قانون جامعه ی ما این است: یا از دیگران به عنوان وسیله استفاده کن، یا دیگران تو را وسیله ی خودشان خواهند کرد. ( کاش در جنگل مانده بودم... ) رو درخت با نوک خنجر، " زنده باد درخت " نوشتیم...
-
دختران حوا
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 09:42
ویلیام جیمز٬ فیلسوف آمریکایی می گوید: « حیا و خودداری ظریفانه زن غریزه نیست٬ بلکه دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان به این است که دنبال مردان نروند٬ خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند؛ زنان این درسها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خو یاد دادند.» آیا هم اینک نیز اینگونه است؟